سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
آن که خود را در جاهایى که موجب بدگمانى است نهاد ، آن را که گمان بد بدو برد سرزنش مکناد . [نهج البلاغه]
 
امروز: چهارشنبه 103 آذر 28

بعضی وقتها به خاطر بعضی از دلایل هجرت لازمه ادامه حیاته!!!!
از این پس میهمان شما هستم در خانه جدید:    http://mahjoooob.blogfa.com 


 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در چهارشنبه 87/8/15 و ساعت 9:54 عصر | نظرات دیگران()

دارم میرم پابوس امام رضا....

همین!


 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در شنبه 87/7/27 و ساعت 9:44 صبح | نظرات دیگران()

آشفته کن ای غم، دل طوفانی ما را
انکار کن ای کفر،مسلمانی ما را

شوریده سران صفت عشقیم،مگر تیغ
مرهم بنهد زخم پریشانی ما را

بر قامت ما پیرهن زخم بدوزید
تا پاک کند تهمت عریانی ما را

ای زخم شکوفا بگشا سحر وصل
گلخانه دربسته ژیشانی ما را

...
                          علیرضا قزوه
        




 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در سه شنبه 87/7/23 و ساعت 9:50 عصر | نظرات دیگران()

امشب، خیلی اتفاقی
برای همه چرایی هایم! این شعراز" ابتهاج" را پیدا کردم.
این هم شرح حالی است برای خودش!

همین!

من نه خود می روم،او مرا می کشد
کاه سرگشته را کهربا می کشد

چون گریبان زچنگش رها می کنم
دامنم را به قهر از قفا می کشد

دست وپا می زنم می رباید سرم
سر رها می کنم دست وپا می کشد

.....

لذت نان شدن زیر دندان او
گندمم را سوی آسیا می کشد

 
سایه او شدم چون گریزم ازو؟
در پی اش می روم تا کجا می کشد.


 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در چهارشنبه 87/7/17 و ساعت 11:24 عصر | نظرات دیگران()

 میدانی رفیق ؟
 پاییــز که بگذرد زمستان و بعد بهار می آید!
 میدانی
 خوب هم می دانی که
 باید زرد شد گاهی،خشــک شد و باریـد
 برای سبز شدن
 برای خنک شدن و خنک وزیدن و باز باریدن
...
 از همین حالا برای اسفند
 دلم تنگ شده است
 آنهم روزهای آخر رملی و بارانیش!!!
...
 کاش قصه اسفند امسال ما تکرار سال پیش نباشد
 کاش!!!
...
دعا کنید
همین!


 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در یکشنبه 87/7/7 و ساعت 12:5 صبح | نظرات دیگران()

چه داستانی شده این داستان ما و خدا و شبهای بارانی شب قدر!
تکرار شکستن توبه
تکرار نامردی
تکرار مهربونی...
   ...
یادش بخیر:
مرحوم دولابی را که می گفت:
- طبلش را که باران دارد می زند، تو چرا رقص نمی کنی؟
 من نمی فهمم... -
   ...
ای نزدیک ترین از هر نزدیک،ای محبوب ترین از هر محبوب...
                      سبحانک یا لا الله الا انت، الغوث الغوث ...


 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در یکشنبه 87/6/31 و ساعت 5:47 صبح | نظرات دیگران()

به طور بسیار وحشتناکی پیشنهاد میکنم بخوانید:
طوفان دیگری در راه است/سید مهدی شجاعی/رمان
.
.
.

متانت و پختگی رفتار زینت به زنان پنجاه ساله می‌ماند ولی برق چشمها و طراوت صورت، حکم می‌کند که قطعا پا به سن چهل نگذاشته. سی و هفت هشت سال را به زحمت اگر داشته باشد.

ولی... چه خوب مانده! بی‌کمترین چروکی در صورت. صورتی که سبزه نیست و سفید هم نیست. انگار هم ملاحت سبزه را دارد و هم روشنی و زیبایی سفید را. شاید سفید مات، با سایه‌ای که چشمهای قهوه‌ای‌اش بر روی صورت انداخته، ملیح‌تر شده. صورتی که به تناسب کشیده است،  استخوانی نیست اما چیزی اضافه بر ضرورت زیبایی هم ندارد. لبها کوچک نیستند اما خوش فرم و به قاعده‌اند و ابروهای پهن و کشیده،  چه سامان  خوبی به صورت بخشیده‌اند.

 

زینت سینی چای را، کنار پتویی که حاج امین و مهندس بر روی آن نشسته‌اند می‌گذارد، رویش  را سفت‌تر می گیرد و دو زانو بر زمین می‌نشیند.

رو گرفتن بیشتر زینت، حاج امین را ناگهان به خود می‌آورد و او را متوجه نگاه خیره خود می‌کند.

زینت چای را از سینی بر می‌دارد و جلوی میهمان‌‌هایش می‌گذارد.

شاید شگفتی از جوان ماندن زینت است که او را به خود مشغول کرده.

«چه جوان مانده‌ای زن با آن مشغولیت‌هایی که سابق داشته‌ای!»
.
.
.
و حالا من:

زخمم ها جانی بگیر کاش

کاش طوفان بگیرد

کاش...


 



 نوشته شده توسط محجوب فاطمی در یکشنبه 87/6/24 و ساعت 1:43 صبح | نظرات دیگران()
   1   2   3   4   5   >>   >
درباره خودم

محجوب
محجوب فاطمی
مطالب این صفحه شاید ترواشات ذهن بیمار من نباشد،ولی هرچه هست از دغدغه ها و دوست داشتنی هایم است.

آمار وبلاگ
بازدید امروز: 14
بازدید دیروز: 2
مجموع بازدیدها: 85298
جستجو در صفحه

لوگوی دوستان
خبر نامه